رفتن به مطلب
انجمن تخصصی طب اسلامی
  • 0
peyman

همجنس گرایی.اظطراب.درونگرایی.بی ثباتی.خشم.ودیگر اختلالات روحی وروانی

سوال

سلام خسته نباشید.جوانی 23 ساله هستم که در خانواده ای خیلی فقیر به دنیا آمدم.پدر و مادرم هم از خانواده های فقیری بودند.پدر و مادرم همیشه با هم دعوا می کردند(حداقل هفته ای دوبار).وقتی آنها با هم دعوا می کردند ما فشار روانی زیادی متحمل می شدیم.پدرم مادرم را کتک می زد و ما نیز گریه می کردیم.پدرم ما را هم کتک می زد سر هیچ و پوچ.ما بچه ها شش نفر هستیم که از بچگی با هم دعوا می کنیم و اختلاف داریم.پدر و مادرم هیچگاه به یکدیگر و ما محبت نمی کردند.ما از هر لحاظ در مذیقه بودیم.چه از لحاظ خوراک.چه از لحاظ پوشاک یا حتی تفریح.به حدی فقیر بودیم که تا حالا که به این سن رسیده ام فقیرتر از خودمون سراغ ندارم.خانوادهی ما از پدر و مادر گرفته تا همه ی بچه ها هیچ دوستی نداریم و حتی فامیلهایمان نیز با ما دشمنی دارند و با ما حسادت می کنند و آرزو دارن که ما بمیریم.آدمای بد شانس و بدبختی هستیم و همیشه بدترین اتفاق در بدترین زمان ممکن برای ما اتفاق می افتد.خلاصه با تمام بدبختی ها ما درس می خواندیم.10 سال پیش مادرم که به علت دعواهای پدرم و بدبختی ها فوت کرد و فامیل و همسایگان و آشناها دشمنیشان را با ما بیشتر کردندو در عین ناباوری ما را در انبوه مشکلات تنها گذاشتند.بعد از مرگ مادرم پدرم که آدم روانی ای بود شروع به جنگ و دعوا با ما کردو به فکر ازدواج افتاد که با مخالفت ما روبرو شد.سپس ما را ترک کرد و پس از آن هیچگونه حمایتی از ما نکرد(من در آن سال دوم راهنمایی می خواندم).پس از اینکه پدرم ما را ترک کرد فامیل هم ما را طرد کردندو به دشمنی شدید با ما پرداختندو هیچگونه حمایتی نکردند.ما هم که از بچگی با هم اختلافات شدیدی داشتیم به دعوا با هم پرداختیم و هر روز اختلاف و دعوا در خانه ی ما وجود دارد.پس از پدرم برادر بزرگمان به دشمنی با ما پرداخت و ما هم هر روز با یکدیگر دعوا و مرافه می کنیم.با هیچ کسی ارتباط و دوستی نداریم و هرجا که می رویم دشمن پیدا می کنیم و با هر کسی که دوست می شویم دشمن ما می شود.من از همان بچگی علاقه ی زیادی به آدم های زیبا مخصوصآ پسرهای زیبا داشتم و به آنها حسادت می کردم که از سال اول دبیرستان به عشق شدیدی تبدیل شد.حدود پنج سال این وضعیت را تحمل کردم ولی بعد از آن پیش روانشناس و روانپزشک رفتم و حتی پس از مصرف قرص هم حالم خوب نشد که هیچ بلکه بدترم شد اوایل علاقه ی من بیشتر نسبت به یک نفر بود ولی رفته رفته همزمان عاشق چند نفر شدم و هم اکنون نیز درگیر این مسئله هستم.یکی دیگر از مشکلات من اضطراب شدیدم هست که وقتی با کسی به جرو بحث و دعوا می پردازم به اوج خود می رسد.همچنین وقتی در جمع صحبت می کنم یا وقتی حیوانی مانند سگ به من حمله می کند یا کسی سرم داد می زند و می خواهد دعوا کند در کل آدمی هستم که خیلی مضطرب هستم.درونگرایی شدید یکی دیگر از اختلالات من است به طوری که هیچ علاقه ای به حظور در جمع ندارم و ساکت و کم حرف هستم و هیچ دوست ثابتی ندارم.بی ثباتی شدید مشکل دیگر من است.در هیچ کار یا فکری ثبات ندارم و شخصیتم شکل نگرفته و نمی توان گفت که من چگونه آدمی هستم.نگران،آزرده،خشونت،ناراضی بودن،آرمان گرایی،ناتوانی در اخذ تصمیم،داشتن رفتارهای تکانه ای،نوروزگرایی،پرخاشگری،رقابت جویی،درماندگی،کمرویی،رویاپردازی،سخت گیری،سرد وفاصله جویی،ناشکیبایی،خودرای،خصومت گرایی،ناآرام،فقدان رغبت های هنری و احساسی،از دیگر اختلالات من هستند که اگه بخام توضیح بدم باید یک کتاب حرف اینجا بنویسم.در ضمن توجه داشته باشید که این جملات حرفهای ساده ای نیستند و هر کدام اختلالات شدیدی هستند که می تواند زندگی یک نفر را مختل کند.با این اوصاف من نه تنها خودم عذاب میکشم بلکه دیگران را نیز آزار می دهم پس تصمیم گرفتم که اگه این مشکلات حل نشدند خودکشی کنم و از این وضعیت خلاص شوم.در ضمن برادر و خواهرهای من نیز وضعی مشابه من دارند و از مشکلات و بدبختی های زندگی رنج می برند.مشکلات ما دلایل زیادی می تواند داشته باشد.یا ژنتیکی،یاتربیتی،یا به هم خوردن مزاج،و یا حتی جادو و نفرین و این جور چیزها می تواند باشد(به این دلیل می گویم که چند تا دعا از دیوارهای خانه ی خودمان پیدا کردیم)و حتی میتواند ترکیبی از عوامل مختلف باشدو یا ممکن است به هیچ یک از این عوامل ربطی نداشته باشد.در هر صورت باید این مشکلات حل بشوند تا ما بتوانیم به زندگی کردن ادامه دهیم.در ضمن تا جایی که من می دانم ما گناهی مرتکب نشدیم که جزایش این زندگی باشد.هر روز و شب ناراحت هستم و گریه می کنم و آرزوی مرگ میکنم.اگه کمکی از دستتون برمیاد بکنین تا به خودمون و دیگران آسیب نزنیم.ناامید هستم و بیش از پنج ساله که برای فرار از مشکلات استمنا میکنم.دست و پاهام سرد هستند و عرق میکنند و بدنم لرزش داره.موهای سرم ریخته و فقط یک چهارم از اونا باقی مونده.من توی شکل گیری این مشکلات هیچ تاثیری ندارم و اگه کمک نکنید خودکشی میکنم.کم خونی دارم و وقتی به سونا وجکوزی میرم سرم گیج میره و چشمام سیاهی میرن.ممنون

ویرایش شده در توسط peyman
خوب توضیح ندادام

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

30 پاسخ به این سوال تا کنون داده شده است

Recommended Posts

  • 1
در در 1395/05/29, 12:51:14، peyman گفته است :

سلام خسته نباشید.جوانی 23 ساله هستم که در خانواده ای خیلی فقیر به دنیا آمدم.پدر و مادرم هم از خانواده های فقیری بودند.پدر و مادرم همیشه با هم دعوا می کردند(حداقل هفته ای دوبار).وقتی آنها با هم دعوا می کردند ما فشار روانی زیادی متحمل می شدیم.پدرم مادرم را کتک می زد و ما نیز گریه می کردیم.پدرم ما را هم کتک می زد سر هیچ و پوچ.ما بچه ها شش نفر هستیم که از بچگی با هم دعوا می کنیم و اختلاف داریم.پدر و مادرم هیچگاه به یکدیگر و ما محبت نمی کردند.ما از هر لحاظ در مذیقه بودیم.چه از لحاظ خوراک.چه از لحاظ پوشاک یا حتی تفریح.به حدی فقیر بودیم که تا حالا که به این سن رسیده ام فقیرتر از خودمون سراغ ندارم.خانوادهی ما از پدر و مادر گرفته تا همه ی بچه ها هیچ دوستی نداریم و حتی فامیلهایمان نیز با ما دشمنی دارند و با ما حسادت می کنند و آرزو دارن که ما بمیریم.آدمای بد شانس و بدبختی هستیم و همیشه بدترین اتفاق در بدترین زمان ممکن برای ما اتفاق می افتد.خلاصه با تمام بدبختی ها ما درس می خواندیم.10 سال پیش مادرم که به علت دعواهای پدرم و بدبختی ها فوت کرد و فامیل و همسایگان و آشناها دشمنیشان را با ما بیشتر کردندو در عین ناباوری ما را در انبوه مشکلات تنها گذاشتند.بعد از مرگ مادرم پدرم که آدم روانی ای بود شروع به جنگ و دعوا با ما کردو به فکر ازدواج افتاد که با مخالفت ما روبرو شد.سپس ما را ترک کرد و پس از آن هیچگونه حمایتی از ما نکرد(من در آن سال دوم راهنمایی می خواندم).پس از اینکه پدرم ما را ترک کرد فامیل هم ما را طرد کردندو به دشمنی شدید با ما پرداختندو هیچگونه حمایتی نکردند.ما هم که از بچگی با هم اختلافات شدیدی داشتیم به دعوا با هم پرداختیم و هر روز اختلاف و دعوا در خانه ی ما وجود دارد.پس از پدرم برادر بزرگمان به دشمنی با ما پرداخت و ما هم هر روز با یکدیگر دعوا و مرافه می کنیم.با هیچ کسی ارتباط و دوستی نداریم و هرجا که می رویم دشمن پیدا می کنیم و با هر کسی که دوست می شویم دشمن ما می شود.من از همان بچگی علاقه ی زیادی به آدم های زیبا مخصوصآ پسرهای زیبا داشتم و به آنها حسادت می کردم که از سال اول دبیرستان به عشق شدیدی تبدیل شد.حدود پنج سال این وضعیت را تحمل کردم ولی بعد از آن پیش روانشناس و روانپزشک رفتم و حتی پس از مصرف قرص هم حالم خوب نشد که هیچ بلکه بدترم شد اوایل علاقه ی من بیشتر نسبت به یک نفر بود ولی رفته رفته همزمان عاشق چند نفر شدم و هم اکنون نیز درگیر این مسئله هستم.یکی دیگر از مشکلات من اضطراب شدیدم هست که وقتی با کسی به جرو بحث و دعوا می پردازم به اوج خود می رسد.همچنین وقتی در جمع صحبت می کنم یا وقتی حیوانی مانند سگ به من حمله می کند یا کسی سرم داد می زند و می خواهد دعوا کند در کل آدمی هستم که خیلی مضطرب هستم.درونگرایی شدید یکی دیگر از اختلالات من است به طوری که هیچ علاقه ای به حظور در جمع ندارم و ساکت و کم حرف هستم و هیچ دوست ثابتی ندارم.بی ثباتی شدید مشکل دیگر من است.در هیچ کار یا فکری ثبات ندارم و شخصیتم شکل نگرفته و نمی توان گفت که من چگونه آدمی هستم.نگران،آزرده،خشونت،ناراضی بودن،آرمان گرایی،ناتوانی در اخذ تصمیم،داشتن رفتارهای تکانه ای،نوروزگرایی،پرخاشگری،رقابت جویی،درماندگی،کمرویی،رویاپردازی،سخت گیری،سرد وفاصله جویی،ناشکیبایی،خودرای،خصومت گرایی،ناآرام،فقدان رغبت های هنری و احساسی،از دیگر اختلالات من هستند که اگه بخام توضیح بدم باید یک کتاب حرف اینجا بنویسم.در ضمن توجه داشته باشید که این جملات حرفهای ساده ای نیستند و هر کدام اختلالات شدیدی هستند که می تواند زندگی یک نفر را مختل کند.با این اوصاف من نه تنها خودم عذاب میکشم بلکه دیگران را نیز آزار می دهم پس تصمیم گرفتم که اگه این مشکلات حل نشدند خودکشی کنم و از این وضعیت خلاص شوم.در ضمن برادر و خواهرهای من نیز وضعی مشابه من دارند و از مشکلات و بدبختی های زندگی رنج می برند.مشکلات ما دلایل زیادی می تواند داشته باشد.یا ژنتیکی،یاتربیتی،یا به هم خوردن مزاج،و یا حتی جادو و نفرین و این جور چیزها می تواند باشد(به این دلیل می گویم که چند تا دعا از دیوارهای خانه ی خودمان پیدا کردیم)و حتی میتواند ترکیبی از عوامل مختلف باشدو یا ممکن است به هیچ یک از این عوامل ربطی نداشته باشد.در هر صورت باید این مشکلات حل بشوند تا ما بتوانیم به زندگی کردن ادامه دهیم.در ضمن تا جایی که من می دانم ما گناهی مرتکب نشدیم که جزایش این زندگی باشد.هر روز و شب ناراحت هستم و گریه می کنم و آرزوی مرگ میکنم.اگه کمکی از دستتون برمیاد بکنین تا به خودمون و دیگران آسیب نزنیم.ناامید هستم و بیش از پنج ساله که برای فرار از مشکلات استمنا میکنم.دست و پاهام سرد هستند و عرق میکنند و بدنم لرزش داره.موهای سرم ریخته و فقط یک چهارم از اونا باقی مونده.من توی شکل گیری این مشکلات هیچ تاثیری ندارم و اگه کمک نکنید خودکشی میکنم.کم خونی دارم و وقتی به سونا وجکوزی میرم سرم گیج میره و چشمام سیاهی میرن.ممنون

از مدیر سایت خواهشمندم اگر امکان دارد وضعیت ما را با استاد در میان بگذارد و اگر استاد می توانند کاری برای ما انجام دهند در اسرع وقت خدمت برسم.چونکه راه ما از اینجا دوره و در قم هم جایی برای ماندن ندارم.ممنون

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
hm
  • 0
در در 8/19/2016 در 12:51، peyman گفته است :

سلام خسته نباشید.جوانی 23 ساله هستم که در خانواده ای خیلی فقیر به دنیا آمدم.پدر و مادرم هم از خانواده های فقیری بودند.پدر و مادرم همیشه با هم دعوا می کردند(حداقل هفته ای دوبار).وقتی آنها با هم دعوا می کردند

سلام خیلی خوب. نظرات و مشکل شما به طور کامل منعکس شد. باید متوجه این باشید که هر سختی در زندگی به معنی پشت کردن خدا به ما نیست و باید به خدا و ائمه متوسل شویم و خودمان را به آن ها بسپاریم. بدون کسب قوت روحی از خداوند و ائمه توانایی مشکلات مان بسیار کم می شود.

توصیه مهم دیگر این که با امید به زندگی آینده برای زندگی خود برنامه ریزی کنید و حواله به تقدیر و... ندهید. و به طور کلی برنامه داشتن برای زندگی و اهمیت دادن به اوقات واجبات و مستحبات کمک بزرگی است. البته استفاده از محضر استاد و شرح حال برای ایشان می تواند چاره خوبی باشد.
 

درمان ها:

باید از داروی سودابر و تقویت عصب و مفرح استفاده شود. یا حداقل مفرح و دم کرده بادرنجبویه و زعفران استفاده شود.

برای درمان این مشکلات استفاده از حرز همراه بسیار مفید است. شرکت در بخور هم بسیار خوب و مفید است.

موفق باشید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

ممنون از راهنمایی شما.ولی حال من از لحاظ روحی و روانی بسیار خراب است و فکر نکنم با این کارا حل شه.توکل و توسل هم فایده نداشته و ندارد و به درمان قطعی نیاز دارم

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در در 1395/06/06, 21:09:16، peyman گفته است :

ممنون از راهنمایی شما.ولی حال من از لحاظ روحی و روانی بسیار خراب است و فکر نکنم با این کارا حل شه.توکل و توسل هم فایده نداشته و ندارد و به درمان قطعی نیاز دارم

حضوری به استاد مراجعه کنید و بخواهید برایتان دعا کند بسیار موثر است

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

چشم‌زخم

در روایت آمده: «اگر قبرها باز شود خواهید دید که بیشتر مرده‌ها به خاطر چشم‌زخم است.» با توجه به این روایت اثر چشم‌زخم باقی خواهد ماند حتی در خاک.برخی بیماری‌ها معلول چشم‌زخم است و درمان‌های معمول در مورد این سنخ بیماری‌ها کارساز نیست یا کارایی پایین دارد.توصیه‌شده که شخص هرگاه چیزی ببیند نام خدا بر زبان بیاورد و ذکر و دعا بگوید مثل ماشاالله گفتن تا چشم او اثر سوء بر دیگری نگذارد.

 درمان چشم‌زخم

اولین درمان یک ذکر است، امام صادق (ع) می‌فرمایند: «چشم‌زخم حق است، مرد را وارد قبر می‌کند و شتر را وارد دیگ می‌کند.»در روایت دیگر آمده: «چشم‌زخم حق است و قله کوه را می‌کند.»  امام صادق (ع) می‌فرمایند: «چشم‌زخم حق است، ایمن نیستی از چشم خودت بر خودت، و نه از خودت بر دیگری، اگر ترسیدی که کسی (یا خودت) را چشم‌زخم بزنی، بگو ما شاء الله لا قوة إلا بالله العلي العظيم، سه مرتبه.» چشم‌زخم مراحلی دارد، اول الطفات (توجه) است، دوم نگاه کردن است و سوم حرف زدن. اگر الطفات و توجه به قلب سرایت کند به قلب و شخص آرزو کند که طرف مقابل مثلاً مالش یا سلامتی‌اش از بین برود، این می‌شود حسد، ولی اگر نگاهش را تیز کند می‌شود چشم و وقتی تأثیر می‌کند که حرف بزند.

 دومین درمان رقیه حسنین (ع) است، حضرت علی (ع) می‌فرمایند: «پیامبر (ص) حسن (ع) و حسین (ع) را رقیه کردند، اُعيذُ كُما بِكَلِماتِ اللَّهِ التآمَّةِ وَاَسْمآئِهِ الْحُسْنى كُلِّها عآمَّةً مِنْ شَرِّ السّآمَّةِ وَالْهامَّةِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ عَيْنٍ لامَّةٍ وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ اِذا حَسَدَ، سپس پیامبر (ص) فرمودند حضرت ابراهیم (ع) به همین نحو اسماعیل (ع) و اسحاق (ع) را تعویذ می‌کرد.»در گذشته کسانی در رقیه خواندن تخصص داشتند ولی امروزه این امور فراموش‌شده درحالی‌که حقیقت دارد، در قرآن آمده: ﴿وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ «چه کسی رقیه می‌خواند» به نظر من رقیه خواندن روش خاصی دارد و مهمتر از همه این که باید به صورت انشا خوانده شود نه اخبار. امام صادق (ع) می‌فرمایند:  «رقیه خواندن اشکالی ندارد، برای چشم‌زخم و تب و دندان‌درد و هر چیزی (حشره یا حیوانی) که زهر دارد، به‌شرط آنکه مرد معنی آنچه را که می‌گوید بداند، چیزی که نمی‌داند وارد رقیه و عوذه نکند.» شرطی که در این روایت ذکر شد ازآن‌جهت است که بسیاری از رقیه‌ها به زبان‌های بیگانه و ناشناس (هندی یا عبری و ...) است و ممکن است مطالب شرک‌آمیز داشته باشد.در روایت آمده: «کسی کس دیگر را چشم زد و این خبر را به پیامبر (ص) رساندند و ایشان فرمودند کسی پیدا کنید که برایش رقیه بخواند.» از این روایت چنین استفاده می‌شود که پیامبر (ص) می‌خواستند که رقیه خواندن بین مردم رواج پیدا کند.

 سومین درمان حمد و معوذتین است، در روایت آمده: «هرگاه پیامبر (ص) کسل می‌شدند یا چشم‌زخمی به او می‌رسید یا دچار میگرن می‌شدند، دو دست خود را باز می‌کردند و سوره حمد و معوذتین می‌خواندند سپس با دست صورتشان را مسح می‌کردند و مشکلشان برطرف می‌شد.» در روایتی آمده: : «مردی درباره چشم‌زخم از امام رضا (ع) پرسید و ایشان فرمودند حق است و باور کن، اگر چشم‌زخمی به تو رسید دو دست خود را بالا ببر مقابل صورت خود و سوره حمد و توحید و معوذتین را بخوان و روی پیشانی خود مسح کن، همانا نافع است به اذن خدای متعال.»

 

چهارمین درمان رقیه چشم است، از زراره نقل‌شده: «چهار مرتبه بینی راست فوت کند و سه مرتبه بینی چپ، سپس بگوید باسم الله لا بأس أذهب البأس رب الناس واشف أنت الشافي لا يكشف البأس إلا أنت.» البته چون این روایت از مکارم الاخلاق است و سند ندارد خیلی قابل‌اعتماد نیست.

پنجمین درمان، در روایت آمده: «سوره حمد را بخواند و این را بنویسد باسم الله أعيذ فلان بن فلانة بكلمات الله التامات من شر خلق وذرأ وبرأ ومن كل عين ناظرة وأذن سامعة ولسان ناطق ، إن ربي على صراط مستقيم ، ومن شر الشيطان وعمل الشيطان وخيله ورجله ، وقال يا بني لا تدخلوا من باب واحد وادخلوا من أبواب متفرقة، (و همراه خود داشته باشد).» این روایت هم از مکارم الاخلاق است.

ششمین درمان عوذه برای چشم‌زخم، «اللهم رب مطر حابس وحجر يابس وليل دامس ورطب ويابس رد عين العين عليه في كيده ونحره وماله ، ﴿فارجع البصر هل ترى من فطور ، ثم ارجع البصر كرتين ينقلب إليك البصر خاسئا وهو حسير

هفتمین درمان، در روایت آمده: «بخوان و بنویس و آویزان کن (بر گردن یا دست) سوره حمد و معوذتین و سوره توحید و آیت‌الکرسی و اللهم أنت ربى لا إله إلا أنت عليك توكلت وأنت رب العرش العظيم لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم حسبي الله ونعم الوكيل ما شاء الله كان وما لم يشأ لم يكن اشهد ان الله على كل شئ قدير وان الله قد احاط بكل شئ علما واحصى كل شئ عددا اللهم انى اعوذ بك من شر نفسي ومن شر كل دابة أنت اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم فان تولوا فقل حسبي الله لا إله إلا هو عليه توكلت وهو رب العرش العظيم بسم الله رب عبس عابس وحبس حابس وحجر يابس وماء فارس وشهاب قابس من نفس نافس ومن عين العاين رددت عين العاين عليه وعلى احب الناس إليه في كبده وكليته دم رقيق وشحم وسيق وعظم دقيق ماله يليق بسم الله الرحمن الرحيم وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس والعين بالعين والانف بالانف والاذن بالاذن والسن بالسن والجروح قصاص وصلى الله على سيدنا محمد وآله وسلم تسليما.»

 هشتمین درمان رقیه جبرئیل است، این عوذه را جبرئیل برای پیامبر (ص) خوانده: «باسم الله أرقيك من كل شيء يؤذيك من حاسد وعين والله يشفيك»

بطور کلی بهتر است در انظار جلب توجه کرد و همچنین معروف است که فیروزه و یا اجسام آبی رنگ باعث رفع چشم‌زخم می‌شود.

 سحر یا جادو

سحر هم از علل بیماری است و حقیقت دارد حتی در قرآن هم به سحر اشاره شده است ﴿وَلَكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ

در روایت آمده: «این عوذه را امام صادق (ع) املا کرده و ما نوشتیم، این از پدرانش به او رسیده و سحر را باطل می‌کند، روی یک کاغذ نوشته می‌شود و به کسی که جادو شده آویزان می‌شود ﴿قال موسى ما جئتم به السحر ان الله سيبطله ان الله لا يصلح عمل المفسدين ويحق الله الحق بكلماته ولو كره المجرمون ﴿أأنتم اشد خلقا أم السماء بناها رفع سمكها فسواها الآيات ﴿فوقع الحق وبطل ما كانوا يعلمون فغلبوا هنالك وانقلبوا صاغرين والقى السحرة ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسى وهارون»

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

این جمله گنجی از گنج های عرش است. روایتی از پیامبر می‌فرماید:

قَوْلُ (لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ) فِيهِ شِفَاءٌ مِنْ تِسْعَةٍ وَ تِسْعِينَ‌ دَاءً أَدْنَاهَا الْهَمُّ

یعنی گفتار و ذکر «لاحول و لاقوه الا بالله» درمانی از نود و نه بیماری است که کمترین آن هم و غم است.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در در 1395/05/29, 12:51:14، peyman گفته است :

سلام خسته نباشید.جوانی 23 ساله هستم که در خانواده ای خیلی فقیر به دنیا آمدم.پدر و مادرم هم از خانواده های فقیری بودند.پدر و مادرم همیشه با هم دعوا می کردند(حداقل هفته ای دوبار).وقتی آنها با هم دعوا می کردند ما فشار روانی زیادی متحمل می شدیم.پدرم مادرم را کتک می زد و ما نیز گریه می کردیم.پدرم ما را هم کتک می زد سر هیچ و پوچ.ما بچه ها شش نفر هستیم که از بچگی با هم دعوا می کنیم و اختلاف داریم.پدر و مادرم هیچگاه به یکدیگر و ما محبت نمی کردند.ما از هر لحاظ در مذیقه بودیم.چه از لحاظ خوراک.چه از لحاظ پوشاک یا حتی تفریح.به حدی فقیر بودیم که تا حالا که به این سن رسیده ام فقیرتر از خودمون سراغ ندارم.خانوادهی ما از پدر و مادر گرفته تا همه ی بچه ها هیچ دوستی نداریم و حتی فامیلهایمان نیز با ما دشمنی دارند و با ما حسادت می کنند و آرزو دارن که ما بمیریم.آدمای بد شانس و بدبختی هستیم و همیشه بدترین اتفاق در بدترین زمان ممکن برای ما اتفاق می افتد.خلاصه با تمام بدبختی ها ما درس می خواندیم.10 سال پیش مادرم که به علت دعواهای پدرم و بدبختی ها فوت کرد و فامیل و همسایگان و آشناها دشمنیشان را با ما بیشتر کردندو در عین ناباوری ما را در انبوه مشکلات تنها گذاشتند.بعد از مرگ مادرم پدرم که آدم روانی ای بود شروع به جنگ و دعوا با ما کردو به فکر ازدواج افتاد که با مخالفت ما روبرو شد.سپس ما را ترک کرد و پس از آن هیچگونه حمایتی از ما نکرد(من در آن سال دوم راهنمایی می خواندم).پس از اینکه پدرم ما را ترک کرد فامیل هم ما را طرد کردندو به دشمنی شدید با ما پرداختندو هیچگونه حمایتی نکردند.ما هم که از بچگی با هم اختلافات شدیدی داشتیم به دعوا با هم پرداختیم و هر روز اختلاف و دعوا در خانه ی ما وجود دارد.پس از پدرم برادر بزرگمان به دشمنی با ما پرداخت و ما هم هر روز با یکدیگر دعوا و مرافه می کنیم.با هیچ کسی ارتباط و دوستی نداریم و هرجا که می رویم دشمن پیدا می کنیم و با هر کسی که دوست می شویم دشمن ما می شود.من از همان بچگی علاقه ی زیادی به آدم های زیبا مخصوصآ پسرهای زیبا داشتم و به آنها حسادت می کردم که از سال اول دبیرستان به عشق شدیدی تبدیل شد.حدود پنج سال این وضعیت را تحمل کردم ولی بعد از آن پیش روانشناس و روانپزشک رفتم و حتی پس از مصرف قرص هم حالم خوب نشد که هیچ بلکه بدترم شد اوایل علاقه ی من بیشتر نسبت به یک نفر بود ولی رفته رفته همزمان عاشق چند نفر شدم و هم اکنون نیز درگیر این مسئله هستم.یکی دیگر از مشکلات من اضطراب شدیدم هست که وقتی با کسی به جرو بحث و دعوا می پردازم به اوج خود می رسد.همچنین وقتی در جمع صحبت می کنم یا وقتی حیوانی مانند سگ به من حمله می کند یا کسی سرم داد می زند و می خواهد دعوا کند در کل آدمی هستم که خیلی مضطرب هستم.درونگرایی شدید یکی دیگر از اختلالات من است به طوری که هیچ علاقه ای به حظور در جمع ندارم و ساکت و کم حرف هستم و هیچ دوست ثابتی ندارم.بی ثباتی شدید مشکل دیگر من است.در هیچ کار یا فکری ثبات ندارم و شخصیتم شکل نگرفته و نمی توان گفت که من چگونه آدمی هستم.نگران،آزرده،خشونت،ناراضی بودن،آرمان گرایی،ناتوانی در اخذ تصمیم،داشتن رفتارهای تکانه ای،نوروزگرایی،پرخاشگری،رقابت جویی،درماندگی،کمرویی،رویاپردازی،سخت گیری،سرد وفاصله جویی،ناشکیبایی،خودرای،خصومت گرایی،ناآرام،فقدان رغبت های هنری و احساسی،از دیگر اختلالات من هستند که اگه بخام توضیح بدم باید یک کتاب حرف اینجا بنویسم.در ضمن توجه داشته باشید که این جملات حرفهای ساده ای نیستند و هر کدام اختلالات شدیدی هستند که می تواند زندگی یک نفر را مختل کند.با این اوصاف من نه تنها خودم عذاب میکشم بلکه دیگران را نیز آزار می دهم پس تصمیم گرفتم که اگه این مشکلات حل نشدند خودکشی کنم و از این وضعیت خلاص شوم.در ضمن برادر و خواهرهای من نیز وضعی مشابه من دارند و از مشکلات و بدبختی های زندگی رنج می برند.مشکلات ما دلایل زیادی می تواند داشته باشد.یا ژنتیکی،یاتربیتی،یا به هم خوردن مزاج،و یا حتی جادو و نفرین و این جور چیزها می تواند باشد(به این دلیل می گویم که چند تا دعا از دیوارهای خانه ی خودمان پیدا کردیم)و حتی میتواند ترکیبی از عوامل مختلف باشدو یا ممکن است به هیچ یک از این عوامل ربطی نداشته باشد.در هر صورت باید این مشکلات حل بشوند تا ما بتوانیم به زندگی کردن ادامه دهیم.در ضمن تا جایی که من می دانم ما گناهی مرتکب نشدیم که جزایش این زندگی باشد.هر روز و شب ناراحت هستم و گریه می کنم و آرزوی مرگ میکنم.اگه کمکی از دستتون برمیاد بکنین تا به خودمون و دیگران آسیب نزنیم.ناامید هستم و بیش از پنج ساله که برای فرار از مشکلات استمنا میکنم.دست و پاهام سرد هستند و عرق میکنند و بدنم لرزش داره.موهای سرم ریخته و فقط یک چهارم از اونا باقی مونده.من توی شکل گیری این مشکلات هیچ تاثیری ندارم و اگه کمک نکنید خودکشی میکنم.کم خونی دارم و وقتی به سونا وجکوزی میرم سرم گیج میره و چشمام سیاهی میرن.ممنون

شما دچار یاس شدید،یاس از خدا واینکه شمارومیبینه ودوست داره ،شرایط شما خاص بوده امادلیل براین نیست که بقیه زندگیتون روخراب کنید راه شما اشتی با خداست البته به کمک انسانهای معنوی ومومن مثل خود استاد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در 40 دقیقه قبل، سپیده گفته است :

شما دچار یاس شدید،یاس از خدا واینکه شمارومیبینه ودوست داره ،شرایط شما خاص بوده امادلیل براین نیست که بقیه زندگیتون روخراب کنید راه شما اشتی با خداست البته به کمک انسانهای معنوی ومومن مثل خود استاد

به زودی خدمت استاد هم میرسم.ولی اگر نتونن کاری کنن خودکشی میکنم و تمام.چونکه از این زندگی و بدبختیهاش خسته شدم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در ۱ ساعت قبل، سپیده گفته است :

شما دچار یاس شدید،یاس از خدا واینکه شمارومیبینه ودوست داره ،شرایط شما خاص بوده امادلیل براین نیست که بقیه زندگیتون روخراب کنید راه شما اشتی با خداست البته به کمک انسانهای معنوی ومومن مثل خود استاد

حق باشماست.از بس که منتظر خدا موندیم نا امید شدیم چونکه نه تنها کاری نمیکنه بلکه بر مشکلاتمون اضافه میکنه.آخه ما چه گناهی کردیم.به خدا مظلوم تر از ما نیست.خلاصه باید مشخص بشه که چرا ما اینهمه مشکلات و بدبختی داریم و هر روز زیادتر میشه.دیگه تموم بشه این وضعیت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در 19 ساعت قبل، سپیده گفته است :

شما دچار یاس شدید،یاس از خدا واینکه شمارومیبینه ودوست داره ،شرایط شما خاص بوده امادلیل براین نیست که بقیه زندگیتون روخراب کنید راه شما اشتی با خداست البته به کمک انسانهای معنوی ومومن مثل خود استاد

خدا ما رو دوست نداره.چونکه هیچ نشانه ای نداره.ولی نشانه و علت زیادی وجود داره که خدا با ما دشمنه.قدرتم دست خداست ما هم هیچ غلطی نمی تونیم کنیم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

سلام

من نمیدونم که بحث روانشناسی در طب اسلامی،چقدر کشف شده، ان شاءالله که با داروها و دعاهای استاد،مشکلتون حل بشه،اما اگر همراه دارو به روانشناسی هم نیاز داشته باشید،قم روانشناس مذهبی وجود داره،میشه نوبت بگیرید

تلفن  3653 3211 025

مرکز مشاوره موسسه امام خمینی

تلفنی مشکلتون رو بهشون بگید و نوبت بگیرید.

مشکل شما قابل حله،مطمئن باشید.چونکه شبیه شما افرادی بودند و مشکلشون حل شده.

بجای اینکه دربرابر مشکل سر خم کنید،راه حل درست را پیدا کنید.و از تهدیدات زندگی،فرصت بسازید.

باز هم تکرار میکنم مشکل شما به یاری خدا قابل حله اما بشرطی که دنبال حلش بروید و یه مقدار صبور باشید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در 58 دقیقه قبل، ______ گفته است :

سلام

من نمیدونم که بحث روانشناسی در طب اسلامی،چقدر کشف شده، ان شاءالله که با داروها و دعاهای استاد،مشکلتون حل بشه،اما اگر همراه دارو به روانشناسی هم نیاز داشته باشید،قم روانشناس مذهبی وجود داره،میشه نوبت بگیرید

تلفن  3653 3211 025

مرکز مشاوره موسسه امام خمینی

تلفنی مشکلتون رو بهشون بگید و نوبت بگیرید.

مشکل شما قابل حله،مطمئن باشید.چونکه شبیه شما افرادی بودند و مشکلشون حل شده.

بجای اینکه دربرابر مشکل سر خم کنید،راه حل درست را پیدا کنید.و از تهدیدات زندگی،فرصت بسازید.

باز هم تکرار میکنم مشکل شما به یاری خدا قابل حله اما بشرطی که دنبال حلش بروید و یه مقدار صبور باشید.

سلام

ممنون از راهنماییتون.ان شالله به زودی حضوری به استاد مراجعه می کنم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

من جونی رو میشناختم که شرایطش شبیه شما بود بااین تفاوت که دچار اذیت اجنه هم بود یعنی اونها رو میدید 3بار خود کشی کرد ولی به لطف خدازنده موند

شب تاصبح بیدار وروزهاخواب بود طرف سابقه زندان هم داشت

بهش گفتم تو که صبح بیداری باتمام اوضاعی که داری پاشو دورکعت نماز بخون  به اذون صبح وصل کن وبه خدا بگو به بزرگی خودت به قلبم نگاه کن نه باگناه من ومطمین شو دستت میگیره خلاصه این کار رو کرد

خلاصه این که درکمتر از6 ماه همسرخوبی نصیبش شد وبعد8ماه شغل مناسب بااستخدام دولتی گیرش اومدالان هم بچه اش تو راه

ناگفته نمونه که اون شخص خودش رو بامزار شهدای گمنام گره زد وارتباطش رو باجلسات امام حسین علیه السلام زیاد کرد, شده بود همه کاره جلسات

دارو ها روحتما تهیه کنید اثرش فوق العادس

اراده کنید که عوض بشید ومطمین باشید به محض تغییر رفتار شما دیدگاه بقیه هم در رابطه باشما عوض میشه

واینکه خیلی وقت ها نداری وسختی نعمت بزرگیه فقط باید دید شما نسبت به دنیا تغییر کنه همنشینی با خوبان ومومنین واقعی خیلی کمک کننده است حداقل سخنرانی هاشون رو پیگیر بشید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

من هم این وضعیت ها رو داشتم ولی ب این شدت نبوده.بهترین رشته رو دارم میخونم ولی به جایی رسیدم ک میخواستم ترک تحصیل کنم.حتی فکر خودکشی هم کردم.ولی یهو ب خودم اومدم گفتم مگه این بدن مال خودمه ک هرکار خواستم بکنم.به خدا گفتم من بخاطر تو سختی دنیا رو تحمل میکنم و این گناه کبیره رو انجام نمیدم تو هم کمکم کن.و الان حالم خیلی بهتره و به این نتیجه رسیدم که نا امیدی از خدا که مرگه.میگن شیطان از هیچ راهی که نتونه وارد بشه از طریق نا امید کردن انسان وارد میشه.و با خودکشی هم قرار نیست اون دنیا آدم راحت باشه چون گناه کبیره هست.این بدن دست ما امانته.خدا میگه تو به چه حقی خودکشی کردی.شاید خدا وجود شما رو تو این دنیا لازم میدونه.ما علممون خیلی اندکه.به خدا توکل کنید.بهش بگید حالا که من بخاطر تو خودکشی نمیکنم تو هم برای جبرانش هرچه زودتر به من کمک کن.داروهای استاد هم ان شاالله که موثر هست

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

یکی از ارکان فهم درست دین این است که به آن چه خداوند مقدر کرده راضی باشیم و اگر سختی هم داده آن را بی حکمت ندانیم. یا به گفته بهتر اول باید رابطه خودمان را با خدا درست کنیم و بدانیم که خدا حکیم است و هیچ کاری را بی دلیل و حکمت انجام نمی دهد.

ثانیا گناه خودمان را گردن دیگران نیندازیم و به خودمان منتقد باشیم.

ثالثا گناه ما از رحمت خدا بزرگ تر نیست! پس جای نا امیدی نیست.

چهارما استفاده از سودابر که بارها بیان شده به رفع گره های روحی با سرعت بیشتر کمک می کند.

پنجما دعا یکی از گنج های الهی است که ما متاسفانه از آن کمتر استفاده می کنیم.

 

اظهار نظر دوستان و مخاطبان محترم قابل تقدیر است

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در در 1395/07/05, 19:10:35، کارشناس طب اسلامی گفته است :

یکی از ارکان فهم درست دین این است که به آن چه خداوند مقدر کرده راضی باشیم و اگر سختی هم داده آن را بی حکمت ندانیم. یا به گفته بهتر اول باید رابطه خودمان را با خدا درست کنیم و بدانیم که خدا حکیم است و هیچ کاری را بی دلیل و حکمت انجام نمی دهد.

ثانیا گناه خودمان را گردن دیگران نیندازیم و به خودمان منتقد باشیم.

ثالثا گناه ما از رحمت خدا بزرگ تر نیست! پس جای نا امیدی نیست.

چهارما استفاده از سودابر که بارها بیان شده به رفع گره های روحی با سرعت بیشتر کمک می کند.

پنجما دعا یکی از گنج های الهی است که ما متاسفانه از آن کمتر استفاده می کنیم.

 

اظهار نظر دوستان و مخاطبان محترم قابل تقدیر است

ما به دلایل ژنتیکی و تربیتی دارای اختلالات شخصیتی هستیم که به نظر من عبارت است از اختلال مرزی با همجنس گرایی و یه چند تا اختلال دیگر.ولی این دلیل نیست که ما حتمآ دچار گناه شدیم و هیچ ربطی به هم ندارند.

اگر این مشکلات حل نشوند ما هیچ غلطی نمیتونیم بکنیم و در اوج غربت و سختی و با زجر می میریم.

در ضمن لازم به ذکر است که بگم از لحاظ نوبت دهی خیلی ضعیف هستید به طوری که من به همراه چند تن از دوستان دو هفته ای میشه که زنگ میزنیم ولی هنوز نتونستیم ارتباط برقرار کنیم.

در کل عجب غلطی کردن پدر و مادرمون که ما رو به دنیا آوردن و اگه همه ی این مشکلات حل نشه بهتره که ما خودکشی کنیم تا نسل ما ادامه پیدا نکنه و این مسخره بازی ادامه پیدا نکنه و نسل بعد از ما وجود نداشته باشه و باعث رنجش عده ی دیگه ای نشیم.

مدیر محترم سایت

شما هم اگه میتونید فکری به حال نوبت دهی کنید تا بدبخت ناامیدی مثل من که میخام نوبت بگیرم اینجوری آواره و سرگردان نشم.

ممنون

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در 12 دقیقه قبل، peyman گفته است :

ما به دلایل ژنتیکی و تربیتی دارای اختلالات شخصیتی هستیم که به نظر من عبارت است از اختلال مرزی با همجنس گرایی و یه چند تا اختلال دیگر.ولی این دلیل نیست که ما حتمآ دچار گناه شدیم و هیچ ربطی به هم ندارند.

اگر این مشکلات حل نشوند ما هیچ غلطی نمیتونیم بکنیم و در اوج غربت و سختی و با زجر می میریم.

در ضمن لازم به ذکر است که بگم از لحاظ نوبت دهی خیلی ضعیف هستید به طوری که من به همراه چند تن از دوستان دو هفته ای میشه که زنگ میزنیم ولی هنوز نتونستیم ارتباط برقرار کنیم.

در کل عجب غلطی کردن پدر و مادرمون که ما رو به دنیا آوردن و اگه همه ی این مشکلات حل نشه بهتره که ما خودکشی کنیم تا نسل ما ادامه پیدا نکنه و این مسخره بازی ادامه پیدا نکنه و نسل بعد از ما وجود نداشته باشه و باعث رنجش عده ی دیگه ای نشیم.

مدیر محترم سایت

شما هم اگه میتونید فکری به حال نوبت دهی کنید تا بدبخت ناامیدی مثل من که میخام نوبت بگیرم اینجوری آواره و سرگردان نشم.

ممنون

نمیدونید که چه زجری میکشم.هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ روحی و روانی و هم از لحاظ خانوادگی وهزار درد و مشکل دیگه.

تازگی ها در یکی از روستاهای دور افتاده معلم شدم و علاقه ی شدیدی به چند تا از دخترای پایه ی پنجم و ششم و حتی پایه ی سوم پیدا کردم

اگه میتونید کاری برای من بکنید.همیشه ی خدا بدبختم.من که میدونم آخرش با خودکشی تموم میشه.ولی بازم ببینم چی میشه.

مرده شور این زندگی رو ببرن.

خوشبختی و بدبختی از همون اول معلومه اگه توی یه خانواده ی پولدار و عاقل و منسجم به دنیا اومدی که اومدی وگرنه فاتحت خوندس.

حالا هرچقدرم تلاش کنم و خدا خدا کنم که فایده نداره.شما هم که فقط میگی صبر کن خدا بزرگه.خب خدا بزرگه این چه ربطی به ما داره.خب اگه میخاست کمک کنه که کمک میکرد.حالا هم که کمک نمیکنه بهتره قبل از اینکه به گناه بزرگی نیفتادیم بمیریم

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در 41 دقیقه قبل، peyman گفته است :

نمیدونید که چه زجری میکشم.هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ روحی و روانی و هم از لحاظ خانوادگی وهزار درد و مشکل دیگه.

تازگی ها در یکی از روستاهای دور افتاده معلم شدم و علاقه ی شدیدی به چند تا از دخترای پایه ی پنجم و ششم و حتی پایه ی سوم پیدا کردم

اگه میتونید کاری برای من بکنید.همیشه ی خدا بدبختم.من که میدونم آخرش با خودکشی تموم میشه.ولی بازم ببینم چی میشه.

مرده شور این زندگی رو ببرن.

خوشبختی و بدبختی از همون اول معلومه اگه توی یه خانواده ی پولدار و عاقل و منسجم به دنیا اومدی که اومدی وگرنه فاتحت خوندس.

حالا هرچقدرم تلاش کنم و خدا خدا کنم که فایده نداره.شما هم که فقط میگی صبر کن خدا بزرگه.خب خدا بزرگه این چه ربطی به ما داره.خب اگه میخاست کمک کنه که کمک میکرد.حالا هم که کمک نمیکنه بهتره قبل از اینکه به گناه بزرگی نیفتادیم بمیریم

 

خداییش شما هم مارو مسخره کردین با این نوبت دادنتون.میگین همون روز نوبت داده میشه واسه همون روز.استاد چن روز اومده بودن اردبیل زنگ زدم گفتن وقت واسه سه روز بعد پره.منم حضوری رفتم سه چهار ساعت نشستم بعدآ که دیدم نتیجه نداره برگشتم.

نه شماره ای دارین نه آدرس درست حسابی.استادم دست تنها هستن.اینجا هم که مطلبی مینویسیم یه هفته طول میکشه جواب بدین.واقعآ موندم چه خاکی بریزم سرم....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در در 1395/07/06, 20:45:08، peyman گفته است :

خداییش شما هم مارو مسخره کردین با این نوبت دادنتون.میگین همون روز نوبت داده میشه واسه همون روز.استاد چن روز اومده بودن اردبیل زنگ زدم گفتن وقت واسه سه روز بعد پره.منم حضوری رفتم سه چهار ساعت نشستم بعدآ که دیدم نتیجه نداره برگشتم.

نه شماره ای دارین نه آدرس درست حسابی.استادم دست تنها هستن.اینجا هم که مطلبی مینویسیم یه هفته طول میکشه جواب بدین.واقعآ موندم چه خاکی بریزم سرم....

شخصی به هزار غم گرفتارم***در هر نفسم به جان رسد کارم...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در 19 ساعت قبل، peyman گفته است :

شخصی به هزار غم گرفتارم***در هر نفسم به جان رسد کارم...

مدیر محترم

ببینید شما چند تا شماره به ما دادید که همشون یا خاموشه یا همش اشغاله.آقای فریدونی هم پاسخگو نیستند.حالا شما به ما بگید ما چه غلطی کنیم.اصلآ معلوم نیست که استاد بتونن کاری برای ما انجام بدن یا نه باید از هفت خان رستم رد بشیم. خداییش چهار ماهه الافم.دیگه خسته شدم از اینهمه بدبختی.شما هم که کاری از دستتون برنمیاد میگین صبر کن صبر کن آخه تا کی صبر.

این وضعیت درست بشو نیست.مشکل که یکی دوتا نیست.

صبر فقط وضعیت رو بدتر میکنه.اگه از اولش جدی میگرفتم وضعیت رو تا حالا کاری کرده بودم یا حداقل تا الان کش پیدا نمی کرد.

واقعآ ما داریم به کجا میریم!

الان سه تا برادریم تو خونه.یکی 26ساله.یکی 31 ساله و یکی هم 23 ساله.هر سه تامون با هم قهریم و جدا از هم واسه خودمون غذا میپزیم.البته خوبه تا حالا نزدیم همدیگه رو نکشتیم.یکی هم از یکی دیوونه تر.یکی ستوان اول نیروی انتظامی.یکی فوق لیسانس روانشناسی.یکی هم معلم.یا جادو کردنمون یا اختلالاتمون خیلی شدیده.شما هم که نه طب مدرنو قبول ندارین و نه طب سنتی رو و ادعا دارین طب اسلامی از هر دو تا قوی تره.کاری واسه حالمون بکنید.واگه نتونید کاری کنین خواهشآ جمع کنین بندو بساطتونو.

خواهشآ زود جواب بدین

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

با سلام.

من همه ی مشکلات  شمارو خوندم و دیدم که نسبت به شما وضع زندگی ما بدتر بود. ما هم چند فرزند مجرد در خانه که کوچکترین 30ساله می باشد. ما هم وضع زندگیمون داغون بود. باز خوبه شما هرکدوم براخودتون غذا می پزید. یه غذایی می خورید ما غذا که خونمون پخته می شد. زهرمار به دهنمون می شد. مثلا جمعه جوجه کباب داشتیم سر سفره دعوا میشد. یکی همه جوجه کباب ها رو پرت میکرد روی فرش. یکی همه رو به سقف می کوبید کتک کاری میشد. تا شبم گشنه و اعصاب خورد و تا چندماهم همه قهر و ساعت شش عصر هم لامپها همه خاموش همه مثل مرغ ها می خابیدیم. بعد هر دعوا تا چند ماه اصلا سردرد داشتیم از بس تو سروکله هم زده بودیم از بس گشنگی خورده بودیم. اصلا همدیگرو میدیدم می خواستیم با پتک تو سر و کله هم بکوبیم.

بعد هرخاستگاری رفتن یا اومدن تو خونه ما دعوا بود یه دعوایی میکردیم یه بهونه الکی می اوردیم کلا خاستگاری کنسل می شد. کلا نه ازدواجی درخونمون صورت میگرفت نه رفت و امدی نه مهمونی نه مسافرتی هیچی هیچی هیچی فقط دعوا جنگ و قهر و کتک کاری و تو سرهم زدن. در اثر جنگ همه دیوارهای خونمون زخمی، شیشه ها همه شکسته.... همه مردم هم یه دید عجیبی به ما داشتند. اینا چرا ازدواج نمیکنند اینا چرا اینقدر بدبخت بیچارند ...کلا هرکاری میکردیم شکست می خوردیم نمیشد که نمی شد که نمیشد. با وجود این بدبختیها منم بیماری خاص داشتم. استرس و جنگ و دعوام برام بد بود تازه فکر کنید برای یه بیماری خاص چقدر غذا خوردن و تغذیه مهمه. ما چندروز قهر بودیم هیچی هم من نمیخوردم. تازه توی دعوا کتک هم می خوردم. و جالبیش هم این بود اخر سر علت هر نشدن هرکاری بیماری من میشد. میگفتن تقصیره توهست. مثلا یه جایی می رفتیم من نمیتونستم از پله بالا بروم تا به پله می رسیدیم همه در می رفتن انگار نه انگار که اینا خانواده من هستن. وقتی نمیتونستم از زمین بلند بشم همه میگفتن تقصیره خودته. تلاش کن میشه. تنها خوشحالی و تنوع زندگیم این بود که بریم دکتر از خونه یه لحظه دور بشم. اونم وقتی میرفتم دکتر یه لبخند ملیح میزد میگفت خوب خودتون میدونید که درمان نداره. میخواستم دو دستی تو سر خودم بزنم.

 

خلاصه زندگی ماهم پوچ بود شاید مرگ بهترین راه حل زندگیم بود. فقط از خدا مرگم رو می خواستم. تازه جالبیش اینه نمیخواستم خودکشی هم بکنم چون از بس میدیدم بدشانسی میارم میگفتم خودکشی هم بکنم احتمالا تو حالت کما میرم و شانس ندارم که صاف بمیرم و همه چی بدتر میشه. تازه اون دنیا هم برم توشه برا اون دنیامم ندارم. پس اونطرفم داغون بود همه درها دیگه بسته بودند. به قوله شما همه شماره تلفن ها اشغال ...  .دیگه گفتم خدایا این زندگی منه. فقط رو اوردم به خدا و قران خوندن و اتفاقا تقریبا همین موقع محرم  بود همش نشستم زیارت عاشورا خوندم و متوسل شدم به اقا امام حسین (ع). توی این وضعیت بد زندگیم زیارت عاشورا خوندن همچین ارامشی به من داد. دیگه جوش نمیاوردم دیگه هر بلایی سرم میاومد اروم بودم دیگه نمیخاستم دعوا کنم.

بعد یه مدت پیش اقای تبریزیان اومدم یه سری دارو خوردم با حرفاشون اشنا شدم. ایمانم قویتر شد. هر روز توخونه اسفند دود کردم کبوتر خریدیم توخونه. حرز همراه ازشون گرفتم به بازومه. ازون روز هیچ نماز صبح من قضا نشد همش قبل نماز اذان و اقامه میخونم. نکته ی جالبی هم که فهمیدم اینه که رزق و روزی در زندگی میخواهید زیاد بشه سحر رو از دست ندهید. هر مشکلی دارید نیم ساعت قبل از اذان صبح بیدار بشید یه درد دلی با خدا بکنید. اون لحظه خدا هرچی بخاهید بهتون میده.

 

خروس در سحر به ذکر قدوس سبوح در خروش است کم از خروس مباش. چون به خروش امدی بدان که بهترین عطای دوست لقای اوست گدایی گردد از یک جذبه شاهی به یک لحظه دهد کوهی به کاهی     ایت الله علامه حسن زاده املی

خلاصه الان دیگه خونمون ارومه. در بدترین شرایط دعوا نمیکنیم. مشکلات را با گفتمان حل میکنیم. مهمتر از همه همون با هم ناهار و شام می خوریم. خلاصه همه چی خوبه

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در ۱ ساعت قبل، aida گفته است :

با سلام.

من همه ی مشکلات  شمارو خوندم و دیدم که نسبت به شما وضع زندگی ما بدتر بود. ما هم چند فرزند مجرد در خانه که کوچکترین 30ساله می باشد. ما هم وضع زندگیمون داغون بود. باز خوبه شما هرکدوم براخودتون غذا می پزید. یه غذایی می خورید ما غذا که خونمون پخته می شد. زهرمار به دهنمون می شد. مثلا جمعه جوجه کباب داشتیم سر سفره دعوا میشد. یکی همه جوجه کباب ها رو پرت میکرد روی فرش. یکی همه رو به سقف می کوبید کتک کاری میشد. تا شبم گشنه و اعصاب خورد و تا چندماهم همه قهر و ساعت شش عصر هم لامپها همه خاموش همه مثل مرغ ها می خابیدیم. بعد هر دعوا تا چند ماه اصلا سردرد داشتیم از بس تو سروکله هم زده بودیم از بس گشنگی خورده بودیم. اصلا همدیگرو میدیدم می خواستیم با پتک تو سر و کله هم بکوبیم.

بعد هرخاستگاری رفتن یا اومدن تو خونه ما دعوا بود یه دعوایی میکردیم یه بهونه الکی می اوردیم کلا خاستگاری کنسل می شد. کلا نه ازدواجی درخونمون صورت میگرفت نه رفت و امدی نه مهمونی نه مسافرتی هیچی هیچی هیچی فقط دعوا جنگ و قهر و کتک کاری و تو سرهم زدن. در اثر جنگ همه دیوارهای خونمون زخمی، شیشه ها همه شکسته.... همه مردم هم یه دید عجیبی به ما داشتند. اینا چرا ازدواج نمیکنند اینا چرا اینقدر بدبخت بیچارند ...کلا هرکاری میکردیم شکست می خوردیم نمیشد که نمی شد که نمیشد. با وجود این بدبختیها منم بیماری خاص داشتم. استرس و جنگ و دعوام برام بد بود تازه فکر کنید برای یه بیماری خاص چقدر غذا خوردن و تغذیه مهمه. ما چندروز قهر بودیم هیچی هم من نمیخوردم. تازه توی دعوا کتک هم می خوردم. و جالبیش هم این بود اخر سر علت هر نشدن هرکاری بیماری من میشد. میگفتن تقصیره توهست. مثلا یه جایی می رفتیم من نمیتونستم از پله بالا بروم تا به پله می رسیدیم همه در می رفتن انگار نه انگار که اینا خانواده من هستن. وقتی نمیتونستم از زمین بلند بشم همه میگفتن تقصیره خودته. تلاش کن میشه. تنها خوشحالی و تنوع زندگیم این بود که بریم دکتر از خونه یه لحظه دور بشم. اونم وقتی میرفتم دکتر یه لبخند ملیح میزد میگفت خوب خودتون میدونید که درمان نداره. میخواستم دو دستی تو سر خودم بزنم.

 

خلاصه زندگی ماهم پوچ بود شاید مرگ بهترین راه حل زندگیم بود. فقط از خدا مرگم رو می خواستم. تازه جالبیش اینه نمیخواستم خودکشی هم بکنم چون از بس میدیدم بدشانسی میارم میگفتم خودکشی هم بکنم احتمالا تو حالت کما میرم و شانس ندارم که صاف بمیرم و همه چی بدتر میشه. تازه اون دنیا هم برم توشه برا اون دنیامم ندارم. پس اونطرفم داغون بود همه درها دیگه بسته بودند. به قوله شما همه شماره تلفن ها اشغال ...  .دیگه گفتم خدایا این زندگی منه. فقط رو اوردم به خدا و قران خوندن و اتفاقا تقریبا همین موقع محرم  بود همش نشستم زیارت عاشورا خوندم و متوسل شدم به اقا امام حسین (ع). توی این وضعیت بد زندگیم زیارت عاشورا خوندن همچین ارامشی به من داد. دیگه جوش نمیاوردم دیگه هر بلایی سرم میاومد اروم بودم دیگه نمیخاستم دعوا کنم.

بعد یه مدت پیش اقای تبریزیان اومدم یه سری دارو خوردم با حرفاشون اشنا شدم. ایمانم قویتر شد. هر روز توخونه اسفند دود کردم کبوتر خریدیم توخونه. حرز همراه ازشون گرفتم به بازومه. ازون روز هیچ نماز صبح من قضا نشد همش قبل نماز اذان و اقامه میخونم. نکته ی جالبی هم که فهمیدم اینه که رزق و روزی در زندگی میخواهید زیاد بشه سحر رو از دست ندهید. هر مشکلی دارید نیم ساعت قبل از اذان صبح بیدار بشید یه درد دلی با خدا بکنید. اون لحظه خدا هرچی بخاهید بهتون میده.

 

خروس در سحر به ذکر قدوس سبوح در خروش است کم از خروس مباش. چون به خروش امدی بدان که بهترین عطای دوست لقای اوست گدایی گردد از یک جذبه شاهی به یک لحظه دهد کوهی به کاهی     ایت الله علامه حسن زاده املی

خلاصه الان دیگه خونمون ارومه. در بدترین شرایط دعوا نمیکنیم. مشکلات را با گفتمان حل میکنیم. مهمتر از همه همون با هم ناهار و شام می خوریم. خلاصه همه چی خوبه

 

سلام

خوشحالم از اینکه مشکلات شما حل شده وممنونم از اینکه به من هم روحیه میدید.

امیدوارم به لطف خدا و کمک استاد تبریزیان مشکلات ما هم تموم بشه و بقیه ی عمرمون رو توی آرامش به سر ببریم.

فقط میتونم بگم که خدا رحم کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0

سلام

خوشحالم که یه کم امیدوار شدین. ولی اگر خودکشی اخر دنیا بود راه حل همه مشکلات بود. همه میرفتن خودکشی میکردن. ولی خودکشی پاک کردن صورت مسئله است. انسان باید وقتی به مشکل برخورد کرد مثل کوه جلو مشکلش بایسته. همیشه بگو اگر مشکل من بزرگه خدای من بزرگتره. به جای اینکه در به در دنبال درمان باشی خودتو زندگیتو بسپر به خدا بسپر به حضرت ابوالفضل(ع). بگو خدایا اگر مشکلات من بزرگه من تلاشمو کردم از الان به بعد زندگیمو میسپرم به خودت. به خدا قسم وقتی زندگیتو سپردی به خدا وقتی نمازت رو اول وقت خوندی یه جایی تو زندگیت پیدا میشه یه جایی همچین خدا دستت رو میگیره بلندت میکنه . اون موقع احساس خیلی قشنگیه. وقتی زندگیت رو به خدا سپردی دیگه سمت گناه نمیری دیگه همیشه یادته که قول دادی به خدا گناه نکنی. خدا داره هر لحظه نگاهت میکنه. وقتی زندگیت قشنگ شد وقتی به هرجایی که دوست داری تو زندگیت رسیدی به وسیله با خدا بودن. اون موقع به همچین روزهایی می خندی میگی من چقدر اشتباه میکردم ناامید بودم. ولی وقتی با خدا باشی زندگیت رو بسپری به خدا هیچ وقت ترس به دلت راه نمیدی که امروز گذشت مشکلم حل نشد هر روز غر نمی زنی دلت قرص و محکمه که با خدا قرارداد بستی مگه اقای تبریزیان نمیگه طبیب هر نفسی خالق اوست. پس ما باید همه چیز رو از خدا بخواهیم. به قوله معروف دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. مطمئنی که یه کوه پشتت هست که تنهات نمیزاره. فقط باید یه قدم برداری در راه خدا که خدا هم صد تا قدم برات برداره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
  • 0
در در 1395/07/10, 21:36:42، aida گفته است :

سلام

خوشحالم که یه کم امیدوار شدین. ولی اگر خودکشی اخر دنیا بود راه حل همه مشکلات بود. همه میرفتن خودکشی میکردن. ولی خودکشی پاک کردن صورت مسئله است. انسان باید وقتی به مشکل برخورد کرد مثل کوه جلو مشکلش بایسته. همیشه بگو اگر مشکل من بزرگه خدای من بزرگتره. به جای اینکه در به در دنبال درمان باشی خودتو زندگیتو بسپر به خدا بسپر به حضرت ابوالفضل(ع). بگو خدایا اگر مشکلات من بزرگه من تلاشمو کردم از الان به بعد زندگیمو میسپرم به خودت. به خدا قسم وقتی زندگیتو سپردی به خدا وقتی نمازت رو اول وقت خوندی یه جایی تو زندگیت پیدا میشه یه جایی همچین خدا دستت رو میگیره بلندت میکنه . اون موقع احساس خیلی قشنگیه. وقتی زندگیت رو به خدا سپردی دیگه سمت گناه نمیری دیگه همیشه یادته که قول دادی به خدا گناه نکنی. خدا داره هر لحظه نگاهت میکنه. وقتی زندگیت قشنگ شد وقتی به هرجایی که دوست داری تو زندگیت رسیدی به وسیله با خدا بودن. اون موقع به همچین روزهایی می خندی میگی من چقدر اشتباه میکردم ناامید بودم. ولی وقتی با خدا باشی زندگیت رو بسپری به خدا هیچ وقت ترس به دلت راه نمیدی که امروز گذشت مشکلم حل نشد هر روز غر نمی زنی دلت قرص و محکمه که با خدا قرارداد بستی مگه اقای تبریزیان نمیگه طبیب هر نفسی خالق اوست. پس ما باید همه چیز رو از خدا بخواهیم. به قوله معروف دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. مطمئنی که یه کوه پشتت هست که تنهات نمیزاره. فقط باید یه قدم برداری در راه خدا که خدا هم صد تا قدم برات برداره.

سلام دوست عزیز

حق با شماست که آدم صبر کنه و به خدا توکل کنه خوبه ولی تا زمانی که صبر و توکل جواب بده.وقتی صبر کردن باعث بدتر شدن اوضاع میشه باید کاری کرد.درست مثل بیماری که هر چه زودتر به فکر درمان باشیم بهتره و از وخیم تر شدن بیماری جلوگیری میکنه.زندگی ما هم رفته رفته خرابتر میشه و باید هرچه زودتر کاری کرد.مشکلات هم یکی دوتا نیست تا حالا هم صبر کردیم اگه قرار بود با صبر حل بشه میشد.

فقر از یک طرف،فوت مادرم از طرف دیگه و اینکه پدرم ما رو رها کرد و رفت ازدواج کرد و اینکه فامیلها و آشناهامونم بر دشمنیشون با ما افزودندو بعدآ هم که ما با هم دیگه توی خونه جنگ و دعوا داریم و همچنین به خاطر اختلالاتمون توی روابط اجتماعیمونم شکست میخوریم و باعث آسیب به خود ودیگران میشویم.من ندیدم تا حالا کسی اینهمه مشکل یکجا داشته باشه و واقعآ هم بی سابقه است.

حالا اگه حتی کمی از این مشکلات هم حل بشه بهتره.ولی نه تنها حل نمیشه بلکه زیادترم میشه.

منم حق دارم که ناامید باشم و از خودکشی حرف بزنم چونکه هر کی جای ما بود تا حالا صدتا کفن پوسونده بود.

کسی که خانواده نداره و هیشکی رو نداره وضعش از ما بهتره.چون اون تنهاست ولی ما دشمنانی به اسم خانواده و فامیل داریم که تا آخر زندگی با ما هستند و دست از دشمنی کردن با ما برنمیدارن.

خدا هم کاری نکرده و نمیکنه.اینو تجربه نشان داده که خدا با هیشکی کاری نداره.شما هم اگه با مشکلاتت کنار اومدی این دلیل بر حل شدنشون نیست و حتمآ مشکلاتت در حدی هست که بتونی باهاشون کنار بیای.ولی مشکلات من همه جانبه هستن و دیگه هیچ جوری نمیشه کنار اومد با این زندگی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

×